محل تبلیغات شما

آنشرلے با موهاے خرمایے



امروز صبح ساعت ده و ربع تماس گرفت و اطلاع داد توی هواپیما نشسته و منتظر پروازه
از اون موقع تا الان که ساعت 3و25 دقیقه است ازش بی خبریم. موبایلش خاموشه
از بس نگران شدم توی سایت ها اطلاعات پرواز های فردوگاه امام خمینی رو چک کردم
بعد از اینکه توی سایت های مختلف اطلاعات مختلف و پراکنده رو دیدم
با تلفن گویا اطلاعات پرواز تماس گرفتم
پروازشون توی نجف فرود اومده بود
و هنوز تماس نگرفته بود
قسمتی از دلهره ام کم شد
ولی هنوزم نگرانم
خدا کنه زود خودش تماس بگیره یا پیام بفرسته
چون هممون نگرانیم

امروز روز خوبی نبود.
دوباره فکرم داره درگیر میشه.
الهام هم برام یه اسکرین شات فرستاد که منو بهم ریخت.
گرچه ایموجی خنده بود که برای حرص خوردنش فرستادم.
ولی واقعیت برعکس بود.
نه نه اشتباه نکن.
گریه نکردم. گریه نداره.
به قول فاطمه
باید بشینم با خودم منطقی و صادقانه حرف بزنم.
باید حرف ته ته دلمو بنویسم.
باید به خدا اعتماد داشته باشم.
باید.
( نفس عمیق . انگشانی که یخ کرده. و کلافگی)
 من.
از خودم تعجل میکنم اخه. چرا باید اینجوری برخورد کنم.
من!!!!!
اخه چرا اینجوری شدم؟!
خودمم خودمو درک نمیکنم.
لعنت خدا بر شیطون و نفس ضعیفم.
خدایا. از تو به تو فرار میکنم.
هرچه زودتر باید با خودم کنار بیام
و باید با خودم حرف بزنم.
باید بنویسم.
و ببینم چطوری میتونم حالمو خوب کنم.
بشدت توی سرم افتاده از لیست دوستام حذفش کنم.
باید با فاطمه م کنم.
ببینم چی میگه.
ولی قبلش. باید با خودم حرف بزنم!

نمیدونم از کجا شروع کنم به حرف زدن. مثلا از اونجایی بگم که اونی که میخوام، نیست؟! یا شاید هست ولی من اونی نیستم که اون میخواد؟! شایدم هست و میخواد، ولی راه اومدنو بلد نیست؟!

یا مثلا از اون قسمتی بگم که وقتی عمیق به این جریان فکر میکنم منصرف میشم؟ نمیدونم از چی نگرانم! شایدم عصبانی. از جریان زندگی عصبانیم. از اینکه بعدش دیگه همه چیز بی معنی میشه. که یکیش این وسط "عشق"! از نظر من عشق باید به ازدواج ختم شه وگرنه عشق نبوده! چون عاشق تمایل ذاتی به بودن در کنار معشوق داره.اصلا وقتی بهش فکر میکنم به این نتیجه میرسم شاید توی دنیای مدرنیته امروزی، عشق وجود نداشته باشه. شاید همون لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد هم اگر توی دنیای امروز بودن عشق و عاشقی از سرشون می پرید. اصلا یه سوالی که همیشه ذهنمو درگیر میکنه اینه که اگر فرهاد با شیرین ازدواج می کرد دیگه عشق بی معنی میشد؟ یا لیلی و مجنون بهم میرسیدن چی میشد؟! اگر سرانجام عشقشون به ازدواج ختم میشد عشقشون کمرنگ میشد؟ خیلی از آدم هایی که روزی عاشق هم بودن صریحا اعلام کردن، عشق قبل از ازدواج وجود داره و بعد از ازدواج به عادت تبدیل میشه. گاهی دیده شده دو طرف از هم متنفر شدن.

شاید توی دیدگاه متریالیستی تعریف خوبی برای عشق باشه.عشق توی این دیدگاه حاصل تغییرات هورمونی بدن افراده.شاید درست باشه.شاید نباشه. البته عشقی که این روزا هرکسی ادعای اون رو داره از این دسته حساب میشه. امروز میاد میگه عاشقتم. یبار که خواستی ناز کنی یا گفتی نه! فرداش با یکی دیگه دست تو دست هم می بینیش.خوب مشخصه این دسته از آدما فقط و فقط هورمون هاشون باعث شده ادعای عاشقی کنند. که صد البته تعدادشون بشدت رو به افزایشه.

این وسط هم زندگی من مصداق این تک مصرع از بیدل دهلوی است:《هر که آمد اندکی مارا پریشان کرد و رفت》لازم است بگم این اندک پریشانی که شاعر فرموده، با اندک پریشانی من کمی فرق داره. نمیدونم حس های خوش اومدن هم شامل این پریشانی که شاعر فرموده میشه یا نه. البته فکر میکنم شاعر منظور دیگه ای داشتهشاید بهتر بود بجای تک مصرع بیدل دهلوی، بیتی از سنایی بنویسم که بیشتر به حال دل من ربط دارد: 《 نه سیم، نه دل، نه یار داریم/ پس ما به جهان چکار داریم؟!》الحق که این بیت خوب تونسته حق مطلب رو ادا کنه.


اخیرا اتفاقات مبهمی برایم پیش آمده که فکر کردم ثبت کردن و مرورش در آینده برای خودم لازم باشد. از این جهت که وقتی به الان فکر می کنم حس و حال آن را به خاطر بیاورم. شاید در آن زمان حالم بهتر از گذشته بود و نفسی عمیق بابت راحت شدن خیالم بکشم. شاید هم شرایط بدتر بود و به این فکر کنم راه زیادی در پیش دارم. بگویم "فان مع العسر یسری". اینجا همان سربالایی است که بعد از آن راحتی در پیش خواهم داشت. بگذریم. شاید خیلی ها حالات من را تجربه کرده باشند. بخواهم مثال بزنم شبیه معلق ماندن یک مورچه در ظرف عسل است. نه پایین تر می رود و نه بیرون می آید. اطرافش هم پر است از حباب های ریز و گیج کننده!

خواب های بی سر و ته هر شب (جدیدا باید بگویم خواب های صبح؟!)، آشفته ام میکند. خواب هایی از جنس توهم ولی به شدت واقعی. امروز که از خواب بیدار شدم برای لحظه ای خدا را شکر کردم که تمام آنچه دیده بودم خواب بود. 《منِ》خواب ، 《منِ》خوبی نبود و این مرا نگران می کرد. آخر جایی شنیده بودم (نمی دانم. شاید هم خوانده بودم!) که آن شخصیتی که از خود در خواب می بینیم همان شخصیت واقعی ماست. راست و دروغش را نمی دانم.

از آن گذشته گاهی زمان و مکان را از دست می دهم گویی در فضا رها شده ام. نگاه میکنم اما نمیبینم. می شنوم ولی گوش نمی دهم. انگار که متعلق به آن زمان نباشم.

اول به این فکر میکنم که بیش از 99% ازحجم یک اتم خالی است. بعد به این فکر میکنم تمام هرچه در هستی هست از اتم ها ساخته شده و شاید بتوان نتیجه گرفت تمام ما و تمام هستی عصاره فشرده شده ای از فضایی خالی هستیم! مثلا فکر کن من هوایی فشرده با n×10^n میلیارد اکترون و پروتون و نوترون هستم. یک نسبت فشرده شده از هیچ! مثلا عصاره تغلیظ شده ای به نام "من" در زمان و مکانی نامفهوم گم شده است. شاید هم زمان و مکان گم شده اند! از طرف دیگر می توان نگاه مثبتی به این قضیه داشت. این که انسان "هیچ" است و این هیچ چنان #حماقتی دارد که مقابل خدا سرکشی می کند، نافرمانی می کند، نعره می زند و خشمگین می شود. اگر این هیچ می دانست، آیا باز هم چنان که گفتم باقی می ماند؟
این هیچ دنیایی از هیچ را بخاطر هیچ نابود کرده. اگر می دانست تمام آن حرص ها، تعصب ها، جنگ ها و عقده ها بخاطر هیچ است چنان دیوانه می شد که مجنون در کنارش لنگ می انداخت!


من حساس شدم یا واقعا رفتارشون بده؟!
وقتی هر وقت بینشون بودم و توی جمعشون نشستم،
هر بار که بودم حرفی زدن ناراحتم کردند
یا کاری کردن به خیلی چیزا از جمله دوست داشتنشون شک کنم!!!
وقتی یکیشون ازم سوال می پرسه، جواب میدم و اون یکی میگه نه اینی که میگی نیاز نیس
و چند بار این حرکت رو تکرار میکنند.
بعد ناراحت میشن چرا همیشه ازشون جدا بودم.
خب شما داری نظر منو می پرسی.
اگه قراره هرچی گفتم اون یکیتون رد کنه.
و بگه تو مهم نیستی!
چرا ازم می پرسین؟!
بعد بخاطر ناراحت شدنم و از پیشتون رفتن بهم میگین بچه؟!
همه مشکلا از منه؟! شما عالی هستین؟

چرا ناگهان دارم گریه میکنم؟؟
از چی اینقدر ناراحتم؟!
از اینکه خدا توی شرایطی قرارم داده،
که خوبی زیاد داره
ولی 
.
این ولی پدرمو در اورده
میفهمی چی میگم؟!
.
و یه عالمه حرف نگفته
که انگار رو دلم سنگینه
مگه من خواستم اینجوری باشه؟
.
ازت بدم نمیاد آنه.
تو حق داری ناراحت باشی
میدونم که چاره نداشتی
میفهمم
گریه کن
شاید سبک تر بشی
اشکال نداره گریه کن
فقط نیم ساعت وقت داری گریه کنی.
نه بیشتر.
بدون اینو. خدا میدونه.
میدونه که داری تلاشتو میکنی
ولی کاش
خدا کاری میکرد برای سنگینی دلت
یه نشونه. فقط برای اینکه مطمئن شی اشتباه نکردی.
اینکه فکر میکنی اشتباه اومدی!
درد داره بخدا.
پر میشی از خالی و این حجم از خالی شدن ناگهانی درد داره.
کاش خدا کاری کنه برات.

همیشه موقع خواب
توی ذهنم کارهای نکرده ام لیست میشن
مثلا:
این ترم با وجود شرایط پیش اومده درمورد کرونا هیچ کاری نکردم
میتونم نوشتن گزارش پایان نامه رو شروع کنم
نوشتن مقدمه و متد مقاله امم هست
چک کردن گره های مربوط به مقدمه و رفرنس ها.
تموم کردن کتابی که دارم میخونم.
نقاشیمم هنوز گردن و یه قسمتی از موهاش تکمیل نشده! بایدتمومش کنم
.
و حتی مسخره ترین چیز ها.
مثلا:
یعنی قسمت بعدی سریال چی میشه!؟!:-/
.
و از اینجور فکر ها.
ولی وقتی بیدار میشم، حال انجام دادن هیچ کدومو ندارم
.
فردا (یعنی امروز)
امیدوارم که
بشینم دو سه تا رفرنس دیگه چک کنم
یه قسمت از مقاله ام رو بنویسم
30 40 صفحه کتابمو بخونم
و ادامه سریال رو ببینم:-/


فاطمه. همون دوست ساله ام (که دیگه توی 19 ساله)
بعد از حرف زدن با سید حامد
همسر آینده اشو میگم (فعلا در حال رفت و امدن.البته ان شاالله که هرچی خیره براشون پیش بیاد)
بهم پیام داد خوابی؟
و فکر کردم اتفاقی افتاده
و فقط نوشت حوصله ام سر رفته
ساعت 2 شب
یکم مسخره بازی در اوردم
که ساعت 2 شب، اونم شب ولنتاین کی بهم پیام داده!
و باب مشاعره باز شد.
الان منتظر پیام بعدیشم ک جواب شعرمو با ی شعر دیگه بده
ولی فکر کنم بخوابم
چون دارم می میرم از خواب
.
امشب دوباره با خدا حرف های زیادی داشتم بزنم
اصن برای همین تا 2 بیدار بودم
همون حرفای تکراری البته
خدا خسته نمیسه از حرفام
کم کم خودم دارم خسته میشم از تکرارش
.
امشب زهرا هم مشهد بود.
یه لایو از حرم امام رضا گرفت
دلم یرای حرم پر کشید
و این پر کشیدن از چشمم چکید
چقدر دلم براش تنگه.
چقدر از اینجا صداش کردم.
.
فاطمه هنوز پیامی نداده.
فکر کنم جدا بخوابم.
.
به هر فصلی غمی
هر صفحه ای انبوه اندوهی
وطن جان، خسته ام
پایان خوب داستانت کو؟

آخرین جستجو ها

wingmumeve کاکایوسف smokolelov وبلاگ همسفران نمایندگی قم تدریس خصوصی دانلود فایل صوتی حقوق - دسته‌بندی فایل صوتی حقوقی - فایل های صوتی حقوق و آزمون های حقوقی 98 مادر toteruahan radioftp Michael's collection